اینم شعری که پدربزرگم امروز زیر لب زمزمه میکردن ....تو اینترنت که جستجو کردم، دیدم از اشعار حضرت سعدی هست...
بخت جوان دارد آن که با تو قرین است
پیر نگردد که در بهشت برین است
دیگر از آن جانبم نماز نباشد
گر تو اشارت کنی که قبله چنین است
آینهای پیش آفتاب نهادست
بر در آن خیمه یا شعاع جبین است
گر همه عالم ز لوح فکر بشویند
عشق نخواهد شدن که نقش نگین است
گوشه گرفتم ز خلق و فایدهای نیست
گوشه چشمت بلای گوشه نشین است
تا نه تصور کنی که بی تو صبوریم
گر نفسی میزنیم بازپسین است
حسن تو هر جا که طبل عشق فروکوفت
بانگ برآمد که غارت دل و دین است
سیم و زرم گو مباش و دنیی و اسباب
روی تو بینم که ملک روی زمین است
عاشق صادق به زخم دوست نمیرد
زهر مذابم بده که ماء معین است
سعدی از این پس که راه پیش تو دانست
گر ره دیگر رود ضلال مبین است
اسب لاغر میان به کار آید......
برچسب : نویسنده : kahdud بازدید : 129